لحظه ها زود گذشت مثل یک قصه تلخ مثل یک شاپرک آواره از لب بام پرید...آسمان انگار همچون دل من یخ زده است، ابرها غمگینند...هیچکس نیست که در فکر اقاقی باشد...چه نکو گفت:سهراب دیرگاهی است درین تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است بانگی از دور مرا می خواند لیک پاهایم،در قیر شب است