arya2085 14 years ago
غروب غمناکی است ...
دلم بسیار هوای گریه دارد ...
دلتنگی هایم را نمی دانم چه کنم ...
به آسمان ابری هم که مینگرم از فراق تو می خواهد گریه کند ...
اما نمی بارد و می خواهد که دوری از یار را چون بغضی سنگین در خود نگه دارد ...
می گویم آسمان ببار تا من نیز ببارم و سبک شوم ...
می گوید برای عاشق دلداده سبک شدن چه معنی دارد؟!
می گویم ابر پاک!
گریه کن شاید غم را از دل هزار هزار گل نو رسیده بزدایی ...
می گوید گلی که غم در وجودش رخنه نکرده باشد که گل نیست ...
می گویم آسمان فریاد کن ...
بگذار مردمان شهر برق چشمان عاشق تو را ببینند ...
می گوید امروز دلم چنان گرفته است که نای فریاد ندارم ...
می گویم هوای باران دارم ... می گوید هوای یار دارم ...
می گویم هوای باریدن دارم ...
می گوید سر آن دارم که بغض دیرین را همچنان بسته نگه دارم ...
می گویم شعر وصل بخوان ................. می گوید وصل میسر نیست ...
مرا امروز شعر هجر خوش تر است ...
می گویم لااقل چند قطره ای چشمان مرا همراهی کن ...
می گوید امروز تنها گریه کن ...ستاره ها نهفتند در آسمان ابری ...
دلم گرفته نفسم ... هوای گریه دارم ...
هوای گریه دارم...
:note: :note: :note: :note: :sun: :sun: :sun: :sun: :sun: :heart: :heart: :heart: :heart: :heart: :) :) :) :)
sepehr00 14 years ago دلم پرواز می خواهد،
دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد
دلم آواز می خواهد،
دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد
دلم بی رنگ و بی روح است
دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد!
sepehr00 14 years ago دنيا كه شروع شد زنجير نداشت خدا دنياي بي زنجير آفريد . آدم بود كه رنجير را ساخت و شيطان كمكش كرد . دل زنجير شد عشق زنجير شد و دنيا پر از رنجير شد و آدمها همه ديوانه زنجيري . خدا دنياي بي زنجير مي خواست نام دنياي بي زنجير اما بهشت است .
امتحان آدم همينجا بود دستان شيطان از زنجير پر بود . خدا گفت زنجيرت را پاره كن . شايد نام زنجير تو عشق است .
يك نفر زنجيرش را پاره كرد . نامش را مجنون گذاشتند . مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري . اين نام را شيطان بر او گذاشت . شيطان آدم را در زنجير مي خواست . ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست . ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد . ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند . ليلي زنجير نبود ليلي نمي خواست زنجير باشد .
ليلي ماند زيرا ليلي نام ديگر آزادي است.
arya2085 14 years ago آن روز هوا ،هوای بی صبری می شد.خورشید اسیر ظلمت جبری می شد.روزی که دام هوای بی صبری داشت.تا آه کشیدم آسمان ابری شد.
arya2085 14 years ago پیر ریاضت ما عشق تو بود ،یارا " گرتو شکیب داری،طاقت نماند مارا" پنهان اگر چه داری چون من هزارمونس"من جزتو کس ندارم پنهان و آشکارا"روزی حکایت،ناگه به گفتن آید"پوشیده چند داریم این درد بی دوارا؟"تاکی خلی درین پیوسته خار هجران؟"مردم ز جورت،آخرمردم،نه سنگ خارا"آخرمرابینی درپای خویش مرده"کاول ندیده بودم پایان این بلارا"بادصبا ندارد پیش توراه،ورنه"با نالهای خونین بفرستی صبارا"چون اوحدی بنالد،گویی که: صبر می کن مشتاقی و صبوری ازحدگذشت یارا(اوحدی مراغه ای)